درمان افسردگی

زمانی که حالتای بدم شروع شد خودم نمیفهمیدم . حدودا یکسال این حالتا ر داشتم تا اینکه رفتم تو اینترنت و سرچ کردم و دیدم این حالتای بد اسمش افسردگیه. کاملا نسبت به زندگیم و آینده نا امید بودم مثلا میرفتم خواننده ها رو نگاه میکردم بعد به خودم میگفتم باید خواننده شم تا بتونم موفق باشم بعد دوباره به خودم میگفتم آخه تو کجات به خواننده ها میخوره? تو نمیتونی تو مترو بشینی میخوای خواننده شی ? توی ذهن خودم من هیچ آینده ای نداشتم.

من بی قراری شدیدی داشتم خیلی شدید . دلم میخواست راه برم بعد که پا میشدم راه برم دلم میخواست بشینم،خودمم نمیدونستم میخوام چیکار بکنم. وقتی میشستم دوست داشتم پاشم راه برم وقتیم که راه میرفتم دوست داشتم بشینم. دوباره هم که میشستم یکسره پامو تکون میدادم یکسره ناخونامو میخوردم تا به تهش برسه و بسوزه. حتی الانم که اینا رو مینویسم و به یاد اون روزا می افتم واسم وحشتناکه. خلاصه بعد از همون 1 سال که برام 100 سال گذشت رفتم پیش روانپزشک.

دقیق یادمه اولین دارویی که گرفتم سیتالوپرام و آلپرازولام بود. وقتی آلپرازولام رو میخوردم یه ذره خوشحال میشدم چنون به جای 2 ساعت روزی 3 ساعت میخوابیدم،همینشم برای من غنیمت بود. 1 ماه گذشت و بابد دوباره میرفتم دکتر.بهم فلوکستین داد و دیگه یه دونه آلپرازولام هم جواب نمیداد و باید شبی 2 تا آلپرازولام میخوردم تا خوابم ببره. اما دروغ نگم فلوکستین یه ذره کوچولو جواب داده بود. 5 درصد از 100 درصد اما فلوکستین هم حدی داشت یه ذره خوبم کرد اما دیگه جواب نمیداد. دکتر که میرفتم بهم همون فلوکستین رو میداد و فقط دوزش رو بالا میبرد.هی به دکتر میگفتم بابا فلوکستین دیگه جواب نمیده میگغت بخور ایشالا که جواب میده. دکترمو عوض کردم دکتر بعدی بهم فلووکسامین داد. فلووکسامین اصلا روم اثر نداشت تازه شاید اثر بد هم داشت. دیگه نمیدونستم چیکار کنم یکسره فکر خودکشی میومد تو ذهنم. نمیخوام بگم چه خودکشی هایی کردم چون دوست ندارم بد آموزی کنم و بقیه ذهنشون خراب بشه اما من حالم اون زمان افتضاح بود. به هیچ وجه انتظار نداشتم خوب بشم. حدودا 3 سال هی دکتر میرفتم و داروهای متفاوتی رو میگرفتم.

خب دروغ نگم اون داروها تاثیر هم داشت اما اصلا کامل خوب نمیشدم. تا اینکه دکترا برام شوک الکتریکی توشتن. خودم خوشحال بودم چون یه کمی امید پیدا کرده بودم  که شوک بدم حالم بهتر میشه. دکتر برام معرفی نامه نوشت که بستری بشم. معرفی ناممو بردم خونه به مامان بابام نشون دادم که برم بیمارستان برای شوک ولی مامانم معرفی نامه رو پاره کرد میگفت کلی باری آدم ضرر داره حافظه کوتاه مدت رو پاک میکنه . دوباره امیدمو از دست دادم. دوباره رفتم دکتر شروع کردم به قرص خوردن به دکترم گفتم جلسه بذاره و مامان بابامو قانع کنه که برم شوک بدم. خلاصه مامان بابام راضی شدن.

دکتر برام 10 جلسه شوک نوشت رفتم بیمارستان و ثبت نام کردم. شوک خیلی راحته میری میخوابی رو تخت بیهوشت میکنن یه چیزی میذارن رو سرت  و باهاش شوک الکتریکی میدن. حدودا 20 دقیقه بعد از خواب بیدار میشی میری خونه. این کارو 1 روز در میون انجام میدادم. اعتراف میکنم حالم خیلی خوب شده بود انگار هورمونای مغزم تازه داشتن ترشح میشدن انگار هورمونای مغزم تازه تنظیم شده بودن. احساس نا امیدیم کم شده بود یه کمی هم خوشحال تر شده بودم. اضطراب و استرسم کمتر شده بود توی جمع که میرفتم راحت تر بین مردم میشستم. بی قراریمم کمتر شده بود خوابم بهتر شده بود. شوک عوارض هم داره مثلا  حافظه کوتاه مدت رو از بین میبره اما من حاظر بود کل حافظه بلند مدت و کوتاه مدتم از بین بره اما خوب بشم. خب یه کمی امید گرفته بودم و خوشحال بودم.