درمان افسردگی

بعد از شوک یه کمی امید گرفته بودم و خوشحال بودم اما کامل که خوب نشده بودم. قرصامو سر وقت میخوردم هر جلسه که میرفتم قرصای سنگین تری میگرفتم قرصای سنگین تر اثرات بیشتری دارن اما خب عوارض بیشتری هم دارن. متاسفانه همون مقداری که خوب شده بودم موندم. دیگه قرصا روم اثر نداشت حدودا 1 سال بعد هم قرص خوردم و چون اثر نداشت دکتر دوباره برام شوک نوشت بازهم خوشحال شدم چون فکر میکردم اگه هرچی بیشتر شوک بگیرم بهتر میشم. ایدفعه هم با مخالفت مامان بابام مواجه شدم اما با دعوا رفتم خودمو بستری کردم اونطوری بابام مجبور میشد منو ببره شوک بدم. ایدفعه مثل دفعه قبل نبود تاثیرش خیلی کمتر بود. امید داشتم که ایندفعه شوک بدم  حالم بهتر میشه ولی نشد. تقریبا هر 2 هفته یکبار تصمیم میگرفتم خودکشی کنم ولی بدبختی اینجا بود که نه میمردم نه اینکه جرات کاری رو داشتم. من توی جهنم واقعی زندگی میکردم .

قرصای مونو آمینو اکسیداز رو دکتر شروع کرد . این قرصا خیلی سنگین ان. نه تنها با قرصای دیگه بلکه با مواد غذایی هم تداخل دارن، بعضیاشون بخاطر عوارض زیاد اصلا جمع شدن. راستشو بگم بعد از اون قرص خیلی حالم بهتر شد روی همه علائم تاثیر داشت و خدا رو شکر حالم خیلی بهتر شده بود. خیلی خوب بود دیگه خودمو تو ذهنم با آدما مقایسه نمیکردم اضطرابم خیلی کمتر شده بود، اشتهام کمتز شده بود بی قراریم کمتر شده بود، کمتر نا امید و افسرده بودم، وسواسم خیلی کمتر شده بود بهتر میتونستم تو جمع با مزدم صحبت کنم. دیگه وقتی میرفتم تو مترو به خودم میگفتم ببین سال پیش همین موقع چقدر حالت بد بود و الان بهتر شدی

تا اینجا 50 درصد خوب شده بودم، هرچند که خوب تر شده بودم اما کامل خوب نشده بودم. هنوز خندم نمیگرفت. احساس نا امیدی و افسردگی و اضطراب داشتمو راضی نبودم. زندگی با افسردگی واقعا سخته این حرفو فقط کسیم میفهمه که خودش افسردگی داشته باشه. خلاصه هنوز ترانیل سیپرومین میخوردم اما اونم تا یه جایی اثر داشت و بعد کم کم دیگه اثرشو از دست داد دکتر دوزشو زیاد کرد ولی بازم اثر نداشت. خلاصه با این افسردگی می سوختم و می ساختم تا اینکه عید یکی از فامیلامون که گیاهخوار بود و بعد رفته بود تو کار طب سنتی  توی مهمونی شروع کرد تعریف کردن. گفت خودش قبلا عینک داشته  و با گیاهخواری حتی دیگه عینک هم نمیزنه. خودش هم یه مغازه زده بود و محصولات ارگانیک گیاهی میفروخت . از کسایی میگفت که خوب شده بودن کسایی که سرطان داشتن کسایی که دیابت داشتن و باید پاشون قطع میشد اما خوب شده بودن  ایدزی ها و خیلی از بیمار های دیگه ای که درمان نداشتن ولی خوب شده بودن. خب منم که لون موقع خیلی مادی گرا بودم و اصلا بهش توجهی نکردم و فکر کردم که دروغ میگه و باور نکردم. اون شب حتی به صحبت هاشم فکر نکردم چون اصلا به ای جور چیزا اعتقاد نداشتم و از اون موقع 6 ماه گذشت و من داشتم دیوونه میشدم . چون دنبال بحث حقوق حیوانات و این جور چیزا بودم تصمیم گرفتم گیاهخوار بشم و کاری به فامیلمون نداشتم فقط میخواسم گوشت نخورم و من 1 سال گیاهخوار بودم هنوز قرصامو هم میخوردم. یه روز رفتم تو اینترنت و اتفاقی چند تا از کلیپ های کسایی رو دیدم که با خام گیاهخواری و طب سنتی خوب شدن اما به خودم میگفتم عمرا خوب شم. اینا خوب شدن من که خوب نمیشم مریضی من فرق داره ولی بالاخره تصمیم گرفتم که خام گیاهخواری کنم.